انجمن ادبی اسدالله خان ️✍ آقا اجازه (غزل تاراج فاصله ها) :رباعیات چلچله سلسله مرحله ) : ـــثبتــ

ساخت وبلاگ

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

 انجمن ادبی اسدالله خان(ــثبتـ:عمآمه ، برباد ) خبر آینده+ پیش بینی جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

  انجمن ادبی اسدالله خان

آقا اجازه:   ریشت را بجنبان  =ـــثبتـــ  جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

یوم الله تشییع اُم القرای جهان :سِد علی آخر بجنبان ریش را
یك شب شاه عباس با لباس مبدل در كوچه های شهر مي گشت كه به سه  دزد برخورد كرد كه قصد دزدی داشتند.
شاه عباس وانمود كردكه او هم دزد است و از آنان خواست كه او را وارد دار و دسته خود كنند.
دزدان گفتند :ما سه نفر هر يك خصلتی داريم كه به وقت ضرورت به كار می آيد.
شاه عباس پرسيد: چه خصلتی ؟
يكی گفت من از بوی ديوارخانه مي فهمم كه درآن خانه طلا و جواهر هست يا نه و به همين علت به كاهدان نمي زنيم .
ديگری گفت :من هم هر كس را يك بار ببينم بعداً در هر لباسی او را مي شناسم.
ديگری گفت: من هم از هر ديواری مي توانم بالا بروم.
از شاه عباس پرسيدند: تو چه خصوصيتی داری كه بتواند به حال ما مفيد باشد ؟
شاه فكری كرد و گفت: من اگر ريشم را بجنبانم كسی كه زندانی باشد آزاد مي شود.
دزدها او را به جمع خود پذيرفتند و پس از سرقت طلاها را در محلی مخفی كردند .
فردای آن شب شاه دستور داد كه ان سه دزد را دستگير كنند . وقتی دزدها را به دربار آوردند آن دزدی كه با يك بار ديدن همه را باز مي شناخت فهميد كه پادشاه رفيق شب گذشته آن ها است. پس اين شعر را خطاب به شاه خواند كه:

ما همه كرديم كار خويش را  اِختلاس ازکیسه ی درویش را
برمَلا کن از دورونت کیش را   سِد علی آخر بجنبان ريش را

اِمروزه چارپایان  اختلاس مي كند، چاکران دزدی ،جانیان تجاوز، و يكی هم ريش میجنباند و آزاد می كند و ما مانده ايم و سفره های خالی از نان و مغزهای خالی از فکر و ایمان!

---------------------------------
یوم الله تشییع اُم القرای جهان :سِد علی آخر بجنبان ریش را +آقا اجاز باز ریشت را بجنبان :

ما همه كرديم كار خويش را  اِختلاس ازکیسه ی درویش را
برمَلا کن از دورونت کیش را   سِد علی آخر بجنبان ريش را

 

 

می ...چرخم وُمی...گردم وُ می ...نوشم ازین جام  ....

هرچند دشمنم شده ای دوست دارمت... بردوستان گلایه  روانیست  بگذریم...افتاده ام در کوی تو... پیچیده ام بر موی تو ...نازیده ام بر روی تو... آن دل که بردی باز  دِه

چشمی به رهت دوخته ام ناز که شاید

باز     آئی وُ برهانیم  از  چشم به راهی

ـــثبتـــ  :

ــــثبتـــ اگر توعاشقی کو نفسِ تو را اثر     هست نشانه ای دگر سینه ی داغدار را

اسدالله خان:

اگر دانی که فردا محشری نیست 

         سئوال و پرسش وُ پیغمبری نیست

بتاز اسب جــفـا تا می توانـــی   

               که اسدالله مارا لشکری نیست

اقدس خانوم :

مست است وُ هوشیارش کنید معشوقه ی بیمار را

در سینه ی  وی  آتش است  داروی   بوتیمار  را

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

  انجمن ادبی اسدالله خان  جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ


برچسب‌ها: غزل, تاراج, فاصله ها, رباعیات چلچله, سلسله حکایت خانواده براتعلی...
ما را در سایت حکایت خانواده براتعلی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahamidy بازدید : 138 تاريخ : پنجشنبه 12 فروردين 1400 ساعت: 0:41